به گزارش اکو رسانه ، به نقل از سرویس هنر خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) – رویا سلیمی؛ بیگانگی و عدم درک ماهیت شخصیتها در دل درام، یکی از تمهای تکرارشوندهای است که بارها در تئاتر و سینما دستمایه اجرا قرار گرفته است.
شخصیت با جهانی مالیخولیایی و کابوسوار روبرو است که هیچ شباهتی با قبل ندارد. در میانه دست و پنجه نرم کردن با اطرافیانی که او را گویی اشتباه گرفتهاند، تلاش او برای فهم چنین وضعیت نامفهومی، همان موقعیت دراماتیکی است که کاراکتر سعی دارد با آن مواجه شود.
مواجهه با خود و شناخت خود از خلال اکتهای اطرافیان در نهایت به انسداد شناختی در تمام سطوح میانجامد. این انسداد نگاه تلخ و گزندهای است که کافکا در رمان «محاکمه» با توصیف سرگذشت یوزفکا ترسیم میکند.
انسدادی که تنها در سطح شناختی و ماهیتی باقی نمیماند و در روایت کلان داستان در تمام وجوه زیست انسان امروز به بارزترین شکل ممکن وجود دارد.
تغییر وضعیتی نابه هنگام و خلقالساعه که هیچ توجیه پیشینی آن را قابل تفسیر نمیکند، همان موقعیت دراماتیکی است که یوزفکا با آن روبرو میشود.
نمایش «یوزف کا» به کارگردانی شهروز دلافکار، اقتباسی از رمان بحثبرانگیز کافکا است. در نمایش آنچه در کنار یوزفکا کشیش پیر و متعصب کلیسا، بیش از تمام شخصیتها شنونده آلام و دردهای ناگفته اوست.
گویی او در واقع نماینده نگاه گناه نخستین بشر است. در میان پردهها به یوزفکا سر میزند تا یادآوری کند بر گناهانی که او مرتکب شده اما یوزف کا هیچ توضیحی برای آن ندارد. گناه نخستین و تقدیر از پیش تعیینشده انسان گناهکار، ماهیت اصلی نمایش یوزفکا است. ماهیتی که او قصد قبول آن را ندارد و برای اثبات بیگناهیاش سردرگم و پریشان میشود.
هرچند که کشیش از قانون دم میزند، اما نمایندگان قانون و اجرای عدالت نیز هیچ توضیح و دلیل واضحی بر گناهکاری او ندارند. آنها دمی مجال دفاع در دادگاهی علنی و در محضر دید حاضران را به او میدهند؛ اما گویا نطق عدالتطلبانه یوزف کا برای رهایی از اتهامات موهوم، نمایشی برای اجرای عدالت است. نمایشی سرگرمکننده که راه به واقعیت زندگی یوزف کا ندارد.
شروع نمایش با عدم تطابق واقعیت بیرونی و جهان ذهنی یوزفکا، کابوسوار پیش میرود. مخاطب هر چه بیشتر وارد لابیرنت کابوس دردناک میشود، راه فراری برای رهایی از جهان موهوم طرح شده پیدا نمیکند.
همه چیز در لحظهای اثبات و در لحظه دیگر نقض میشود. حتی گناهکار بودن یوزفکا نیز شبیه هیچ متهم دیگری نیست. بازرس و مامورانش با حکم گناهکاری او از تمام زوایای اتاق محقر یوزف کا وارد میشوند، اما آنها تنها تذکاری هستند بر گناهکار بودن او.
در این میان ادامه مسیری که برای هر اتهام و گناه و البته در اینجا جرمی قابل پیشبینی است، به هیچ وجه انجام نمیشود. آنها به تذکر جرم یوزف کا بسنده کرده و مجدداً او را با این کابوس تنها میگذارند. محاکمهای که در انتظار هر گناهکاری منطقی به نظر میرسد، هیچگاه رخ نمیدهد. این موقعیت همان وضعیت غیرقابل پیشبینی مهمی است که سیر داستان را از وضعیتی به وضعیت دیگر نمیبرد.
پیشروی روایت داستان به سمت جلو و رسیدن به موقعیتی جدید در پی اکتهای شخصیتهای حاضر در نمایش نیست. بلکه ماندن در همان وضعیت اولیه ای است که اصولاً نمایش از آنجا آغاز شده است.
این وضعیت غیر قابل پیشبینی تنها در برخی پردهها به وضعیت غیر قابل شناخت تغییر ماهیت میدهد. یوزف کا در بازشناسی خود در مواجهه با آشنایانش دچار مشکل میشود. گاه در لباس معشوقه، گاه در لباسی شخص دیگر. حتی ابزار و وسایل منزلش نیز برای او بیگانه میشوند.
این بیگانگی بر از خود بیگانگی شخصیت یوزف کا ضریب داده و پیچش لابیرنت سردرگم ناشناخته ذهنی او را عمیقتر میکند. ذهنی که پس از انسداد رسیدن به نقطهای امن و قابل شناخت، حالا باید برای اثبات نام و هویت شناسنامهای خود نیز متحمل سختیها و تروماهای دیگری باشد.
نکته دیگر در خصوص این موقعیت ناشناخته، عادی بودن این شخصیت است. یوزف کا نه فیلسوفی در خود فرو رفته و نه نویسندهای جامانده از واقعیت روزمره زندگی است. بلکه کارمندی معمولی در ادارهای معمولی است که در روزمرههای هر کارمند مشابهی مانند یوزفکا میتوان او را یافت.
این انتخاب آگاهانه موقعیت اجتماعی او، دریچهای دیگر برای مفهوم گناه نخستینی باز میکند که از ابتدا سنگ بنای نمایش بر آن بنا شده است. یوزف کا که در طول نمایش حتی نام و جنسیتش نیز بارها تغییر میکند، انسان به ما هو انسانی است که براساس آموزههای مسیحیت باید ماهیت گناهکار خود را بیابد تا در مسیر رشد خود به دنبال رستگاری در دادگاه عادلانه حرکت کند. به نظر میرسد هر گاه یوزف کا بر کناهکار بودن خود معترف شده و آن را بپذیرد، گویی به خودشناسی رسیده و این همان سعادت مورد انتظار است.
اما در کنار این مفهوم الهیاتی از ماهیت گناهکار یوزف کا، نگاه اثر و رمان کافکا بر وجه دیگری نیز تاکید دارد. در نظامهای توتالیتر که ارعاب و سرکوب از اهرمهای نظارت و نظم اجتماعی و سیاسی محسوب میشود؛ همه افراد بالقوه گناهکار هستند.
اهرم فشار و زور سیستمهای توتالیتر با اتهامهای سنگین و ناعادلانه، راه قدرتطلبی را بر اصول سیاسی خود هموار می کنند. در این موقعیت بسته سیاسی، آن انسداد مطرح شده نیز همچنان به قوت خود باقی است. گویی اهرم فشار حداکثری بر شهروندانی که مجرم هستند مگر خلافش ثابت شود، همان راه برقراری نظم سیاسی است. نظمی که در آن عدالت مفهومی مهآلود و پیچیده داشته و دستیابی به آن برای شهروندی عادی مانند یوزف کا، غیر ممکن مینمایاند.