به گزارش اکو رسانه ، به نقل از سرویس کودک و نوجوان خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) – سایه برین: «گرگ جوان» اثری تازه از محمود برآبادی است که در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان منتشر شده است. این کتاب داستان شخصیتی به نام سیدرضا را تعریف میکند که گرگی را میکشد و تولهاش را بزرگ میکند بدون اینکه آسیبی به آن برسد. وقتی توله گرگ بزرگ میشود، سیدرضا او را در طبیعت رها میکند اما دست بر قضا روزی دوباره با این گرگ مواجه میشود.
محمود برآبادی، خود درباره این تازهترین اثر داستانیاش معتقد است که این کتاب درصدد است به کودکان یاد دهد که حتی باید با دشمنانشان هم جوانمردانه مبارزه کنند. او میگوید داستانهایی ارزشمند هستند که هم سرگرمکننده و دارای ارزشهای ادبی باشند و هم به مفاهیم و لایههای عمیق بپردازند. با این نویسنده درخصوص «گرگ جوان» گفتوگویی داشتهایم که با هم میخوانیم:
لطفاً از لایههای عمیق داستان «گرگ جوان» برایمان بگویید. به نظر میرسد منظور از گرگ، دشمنی است که وقتی ضعیف است هم نباید به او اعتماد کرد.
هسته اصلی داستان روی جوانمردی تکیه دارد. اینکه اگر هم دشمنی داری باید با او جوانمردانه رفتار کنی. وقتی شخصیت اصلی داستان با یک توله غیرقابل دفاع مواجه است، حق ندارد که با او ظالمانه رفتار کند چون هنوز دشمنش نیست. وقتی کسی تبدیل به دشمنت شد حق داری که از خودت دفاع کنی. در قسمت پایانی داستان میبینیم که سیدرضا فقط برای دفاع از گله خود با گرگ مبارزه میکند. ممکن بود گرگ کاری به کار سیدرضا و گلهاش نداشته باشد که در آن صورت سیدرضا هم کاری به او نداشت و نمیخواست فقط به خاطر اینکه آن حیوان گرگ است آزارش بدهد. زمانی باید در مقابل حیواناتی مثل گرگ و یا حتی آدمهای ظالم ایستاد که حق دفاع از خودت داشته باشی نه اینکه حمله کنی. حمله با دفاع فرق دارد. در دفاع، انسان باید از موجودیت خود و از اینکه صدمه نبیند صیانت کند. این یک قانون بینالمللی هم هست اما وقتی تجاوز و حمله اتفاق میافتد، فرق میکند. کسی حق ندارد به کسی یا چیزی به بهانه اینکه قرار است در آینده به او صدمه بزند آسیب برساند. مثلاً در ارتباط با همین جنگ ۱۲ روزه ایران و رژیم صهیونیستی، اسرائیل حق نداشت مادامی که خطری از ایران تهدیدش نکرده حملهای انجام دهد و نباید با این فرض که ممکن است ایران حملهای انجام دهد، پیشدستانه اقدامی میکرد. این اقدام پیشدستانه در دنیا قابل قبول نیست. زمانی انسان حق دارد از خودش دفاع کند که خطر را نزدیک خودش حس کند.
شما این داستان را برای کودکان نوشتهاید. آیا این مفاهیم را برای کودکان قابل درک میدانید؟
هر داستانی میتواند لایههای عمیقتر داشته باشد. در این داستان میفهمیم که باید با حیوانات مهربان بود، نباید آنها را آزار داد یا از آنها کینه به دل داشت و این را بچهها درک میکنند. اما برای لایه زیرین و دوم ممکن است حتی بزرگترها هم بحث و چالش داشته باشند. اما بچهها خود داستان را که سیدرضا به یک توله کوچک کمک کرده، او را بزرگ کرده و بعد رهایش کرده، متوجه میشوند.
فکر میکنید ممکن است موضوع این داستان باعث برداشت نادرست از جانب حامیان حقوق حیوانات شود؟
حامیان حقوق حیوانات نمیتوانند از حیواناتی که به انسان یا به موجودات و املاک متعلق به انسان حمله میکنند دفاع کنند. مثلاً گوسفندان هم ملک چوپان هستند و این دفاع را نمیتوان تاویل به حیوانآزاری کرد. تا جایی که حیوان در طبیعت است و خطری ندارد، انسان حق ندارد به آن آزار برساند و حتی شکار ممنوع است. مثلاً گوزن، آهو و خرگوش آسیبی برای انسان ندارند و شکارشان اشتباه است و فقط در شرایط سخت اجازه این کار داده میشود. اما انسان میتواند زمانی که در خطر است، در برابر حیواناتی مثل خرس، گرگ، شیر، پلنگ و… از خود دفاع کند و این با حیوانآزاری متفاوت است.
شما در داستان خود به مفاهیمی مانند جوانمردی در برابر دشمنان و عدم اعتماد به دشمن، حتی زمانی که ضعیف است، توجه داشتهاید. جز اینها چه مفاهیم دیگری در این کتاب مد نظر شما بوده است؟
کلیت داستان این است که شما باید با دشمنت هم مبارزه مردانه داشته باشی و نباید با روشهای ناجوانمردانه مبارزه کنی. به همین دلیل است که سیدرضا میگوید تا وقتی که این گرگ دشمن من نشده به او کمک میکنم اما وقتی دشمنم شد و به من حمله کرد، مردانه در برابرش میایستم. اینجا دیگر گلهاش را رها نمیکند تا در اختیار گرگ قرار بگیرد. میایستد و مبارزه میکند. باید بدانیم که کجا باید مردانه بایستیم و از خود و کشور دفاع کنیم و کجا نباید حمله کنیم و اجازهاش را نداریم. وقتی مغول به ایران حمله کرد، بچهها را هم کشت و منطقشان این بود که اینها بعداً دشمن ما میشوند که بسیار منطق غلطی است چون ممکن است این اتفاق نیفتد. در این داستان هم سیدرضا میگوید این گرگ کوچک است و ممکن است وقتی بزرگ شد هیچوقت با انسان روبهرو نشود و در جنگل به زندگی خودش برسد. اگر با انسان روبهرو شد، تازه حق دفاع خواهیم داشت. در واقع حق نداریم به کسی با این فرض که ممکن است برایمان خطری داشته باشد مبارزه کنیم و به او آسیب بزنیم.
تا به حال پیش آمده از این مفاهیم عمیق برای بچهها بگویید اما متوجه منظورتان نشوند؟
ما بحثی به نام گروههای سنی داریم که بسیار مفصل هم هست؛ مثلاً یک دانشآموز کلاس پنجم ابتدایی که در شمال تهران زندگی میکند با دانشآموزی در همان پایه که در یک شهرستان زندگی میکند، متفاوت است. ممکن است آن دانشآموز شهرستانی از امکانات آموزشی کمتری برخوردار باشد، کتاب نداشته باشد، در خانه خود اتاقی برای مطالعه نداشته باشد و همه اینها باعث میشود که میزان درک و فهمش از سنش کمتر باشد و کسی که امکانات رفاهی دارد، درک بیشتری دارد. ضمن اینکه گروههای سنی هست و باید آنها را رعایت کرد، اما باید بااحتیاط با آنها مواجه شد چراکه خیلی مطلق و صددرصدی نیست. همچنین دانشآموز پنجم ابتدایی بیستسال پیش با امروز فرق میکند چون جامعه رشد کرده و درک و فهم دانشآموزان هم افزایش پیدا کرده است. پس این گروههای سنی شناورند و نباید مطلق در نظرشان گرفت. خیلی از مسائل را میتوان برای بچهها توضیح داد ولی باید هنرمندانه و با لحن ادبی باشد و به سمت داستانهای آموزشی و تربیتی نرویم. هرچه ارزش ادبی بیشتر باشد، ارتباط مخاطب با اثر بیشتر است.
بهطور کلی چالشهای نوشتن داستان کوتاه برای بچهها را چه میدانید؟
در داستان کوتاه فرصت شخصیتپردازی کافی نیست. صحنهپردازی و سایر عناصر داستان را نمیتوانیم به میزان لازم به کار ببریم. برای کودکان باید فقط یک موضوع را در نظر داشت یا اگر داستانی لایههای پنهان دارد، باید آن لایه اصلی را به شکل آشکار، قابلفهم و روشن برای کودکان تبیین کرد. در رمانهای نوجوان و بزرگسال این مشکلات نیست و نویسنده امکان صحنهپردازی و توصیف شخصیت و استفاده از واژگان دشوار را دارد. همچنین در داستانهای کودکانه نگاه هم باید کودکانه باشد؛ مثلاً ما راجع به طلاق هم میتوانیم برای بچهها بنویسیم ولی نوع نگرشی که یک نویسنده به موضوع جدایی زن و شوهر دارد با نوع نگاه بچهها متفاوت است. درواقع به خیلی از مسائل میشود پرداخت، مشروط بر اینکه نگاهمان کودکانه باشد و دایره لغاتی که استفاده میکنیم در حدی باشد که حداقل میانگین آن گروه سنی را پوشش دهد.
بهعنوان کسی که برای بچهها داستان مینویسد، فکر میکنید تمایل کودکان به داستانهایی است که لایههای عمیقتر دارند و باید آنها را تحلیل کنند یا داستانهایی که صرفاً بر پایه سرگرمی هستند؟
اینها قابل تفکیک نیستند و مکمل هم هستند. سرگرمی الزاماً به معنی این نیست که داستانی بیمعنی باشد. داستان میتواند هم درونمایه قوی داشته باشد و هم ارزشهای ادبی و سرگرمی. درواقع اگر هر دوی آنها را داشته باشد مهم است. ولی ما داستانهایی داریم که سرگرمکننده هستند و ممکن است خیلی به مسائل آموزشی و تربیتی و مفاهیم آنچنانی نپردازند اما چون سرگرمکنندهاند، هم مفید هستند و هم لازم. در مقابل هم داستانهایی داریم که دارای محتوای قویاند و میتوانند با مخاطب ارتباط برقرار کنند. درواقع ما چند نوع داستان داریم؛ داستانهای سرگرمکننده و دارای درونمایه قوی، داستانهای سرگرمکننده با درونمایه پوچ و بیارزش (که باید با این داستانها با احتیاط برخورد کرد) و داستانهایی که فقط درونمایه قوی دارند ولی سرگرمکننده نیستند و نمیتوانند با کودکان ارتباط برقرار کنند. بهترین نوع داستان آن است که هر دو مورد را داشته باشد. اگر هر ویژگی ضعیف باشد ارتباط نویسنده با کودکان برقرار نمیشود و پیام لازم به مخاطب داده نخواهد شد.