به گزارش اکو رسانه ، به نقل از سرویس هنر خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)؛ علیاکبر صادقی یکی از مهمترین هنرمندان چندوجهی معاصر ایران است؛ نقاش، پویانما، طراح و تصویرگری که آثارش تلفیقی از اسطوره، خیال و هویت ایرانیاند. او با نگاهی منحصربهفرد به سنتهای تصویری ایران، جهانی ساخته که در آن اسطوره و زندگی روزمره در هم تنیدهاند. صادقی در طول بیش از شش دهه فعالیت هنری، از مرزهای نقاشی کلاسیک و مدرن عبور کرده و با خلق زبانی تصویری، سهمی مهم در شکلگیری هنر نوگرای ایران داشته است.
خانه فرهنگ و هنر گویا با همراهی انجمن آثار و مفاخر فرهنگی، کتابی درباره زندگی و خدمات فرهنگی و هنری علیاکبر صادقی منتشر کرده و از زوایای مختلف به زندگی و هنر این هنرمند پرداخته است. کتاب هم یک اتوبیوگرافی از زندگی صادقی دارد و هم به ویژگیهای هنری آثارش پرداخته و هم نظر و دیدگاه سایر هنرمندان درباره این نقاش سرشناس را آورده است. کتاب اثری قابل قبول درباره استاد علیاکبر صادقی شده و خواننده را با ذکر جزئیات در جریان هنر و زندگی این هنرمند میگذارد.
هنرمندان از صادقی میگویند
برای پی بردن به بزرگی برخی افراد، شنیدن نظرات آدمهای بزرگ دیگر اهمیت دارد. هنرمندان مهمی در مورد شخصیت و هنر صادقی سخن گفتهاند و هر کدام به وجهی از هنر او پرداختهاند. همین حرفها نکات مختلفی از زندگی و زمانه صادقی را به خواننده نشان میدهد.
در همان ابتدای کتاب محمود شالویی درباره اکبر صادقی چنین مینویسد: «استاد صادقی از همان نخستین گامهای خود در دنیای هنر، به شیوهای نمادگرا و سرشار از استعارههای پیچیده توجهی خاص نشان داد؛ او نه تنها یک نقاش یا پویانما، بلکه کاشفی در مسیر بومیسازی زبانهای نوین هنر بوده است. آثار وی به گونهای اعجازآمیز در آمیختگی سنت و نوآوریاند که مخاطب را از قالبهای قراردادی فراتر برده و به سفری بصری و ذهنی میبرد. به عبارتی او حکمت قدیم را در منظری جدید پیش چشمان ما به تماشا میگذارد. در نقاشیهای او، نمادها و اسطورهها، چونان سنگهای زینتی در عمق رودخانهای درخشان جای گرفتهاند. این نمادها، یادآور حماسهها و شورآفرینیها، بیمها و امیدها، تخیلات و باورها و به عبارتی ناخودآگاه جمعی یک ملتاند که ارزشهای هنری به زبان طرح و رنگ، خموشانه آن را به هزار سخن بازگو میکند.»
ابراهیم حقیقی، از گرافیستهای پیشکسوت نیز، نظرش در مورد صادقی را چنین بیان میکند: «علیاکبر صادقی تداوم نقاشان قهوهخانه است. با شیوهای نوین و درک آکادمیک نقاشی معاصر. او همچون نقاشان سنتی قهوهخانه، قصهسرایی میکند. قصه پهلوانان و رزم و بزم شاهان. قصه جانوران و آدمیان. تابلوهایش پر از آدمهایی است که کنار هم چیده شدهاند تا روزگاری را به سر برند که برایشان چیده شده است. از رقص و شادیی گرفته تا عیاشی و جنگ و سرکشی. همه سلاطین و فرشتگان و شیاطین و رقاصان و جلادان و جانوران در مقامی برابر، بر صفحه رمزآلود نقاشی چیده شدهاند. تا گردش زمانه چه تدبیر کند، هر یک مشغول به کاری یا اجرای نقشی که نقاش، یا نقاش ازل، یا سرنوشت تاریخی برایشان مهیا کرده.»
نادر ابراهیمی، نویسنده فقید نیز در یادداشتی به سال ۱۳۷۱ اینگونه مینویسد: «علیاکبر صادقی، یک «فیلسوف – نقاش» تمام عیار است – بدون هیچ شک و شبهه: یعنی کسی است که «فلسفه» یا «تفکرات فلسفی» یا «احساسات فلسفی» را نقاشی میکند، همانطور که دیگری، «منظره» را نقاشی میکند و «منظرهساز» است یا دیگری که «دردهای اجتماعی» را نقاشی میکند و «نقاش اجتماعگرای» است و دیگری که «مجردات» را نقاشی میکند و «نقاش غیرموضوعی» است…»
زندگی و زمانه صادقی
اما بخش جذاب و خواندنی کتاب به زندگینامه خودنوشت صادقی برمیگردد. او به شکلی خودمانی و راحت از کودکی، شیطنتها و فضای خانوادگیاش میگوید و خواننده را خیلی خوب در جریان مسیر هنریاش میگذارد.
قصه زندگی صادقی از سال ۱۳۱۶ زمانی که در محله پامنار به دنیا آمد، شروع میشود و داشتن استعداد نقاشیاش خیلی زود و از همان سنین کودکی مشخص میشود. صادقی از همان زمان مدرسه با کشیدن نقاشی همکلاسیهایش هنرش را به همکلاسیهایش نشان میدهد و بین دوستانش به اکبر نقاش معروف میشود.
صادقی به هیچ عنوان انسانی تکبعدی نبود. او علاوه بر نقاشی به حجم و کارهای فنی علاقه زیادی داشت. نجاری میکرد و به تعمیر وسایل خراب خانه علاقه نشان میداد. عشق به کتاب بخش دیگری از علایق صادقی بود. «لاله سیاه» و «کنت مونت کریستو» جزو اولین کتابهایی بود که او را به دنیای ادبیات جذب کرد.
پا گذاشتن به دنیای نوجوانی، دوستیهای جذابی را برای صادقی رقم میزند. دوستی با آیدین آغداشلو در همان دوران نوجوانی یکی از اتفاقات جالب زندگی صادقی به حساب میآید: «همان موقعها بود که آیدین آغداشلو همسایه دیوار به دیوار ما شده بود. از وقتی با هم آشنا شدیم هر روز یا آیدین من را صدا میکرد یا من او را، که با هم بنشینیم و نقاشی کنیم. آیدین از همان موقع خیلی عاشق بود و دوستی ما تا امروز باقی است. آیدین سه چهار سالی از من کوچکتر است و با دو سال مردودی من در دبیرستان او با اختلاف یکی دو سال از من وارد دانشکده هنرهای زیبا شد.»
قبولی در رشته هنرهای زیبا و نفر اول شدن در این رشته، دیگر اتفاق خوب زندگی صادقی در سالهای جوانی بود. به مرور فعالیتهای نقاشی صادقی بیشتر و بیشتر میشود. او هم تدریس میکند هم در کنار سفارش قبول میکند. او بالاخره مزد سالها عشق و علاقهاش به نقاشی را میگیرد.
رفاقت با کیارستمی
دوستی با اصغر بیچاره، مرتضیی ممیز و عباس کیارستمی، جمع جوانان هنرمند در سالهای دهه ۴۰ را جور میکند، به ویژه دوستی با کیارستمی که تا پایان عمر کارگردان ایرانی باقی میماند: «من با عباس فدایی که از کلاس ششم متوسطه همکلاسی بودیم رفیق بودم، او روزی مرا به خانه عباس کیارستمی برد. عباس فدایی برادرخوانده عباس کیارستمی بود. دیدار بعدی ما روزی بود که بعد از دو سه سال یک روز عباس کیارستمی به آتلیه ما آمد و یک مینیاتوری که دستش بود را نشان داد و گفت: آقای صادقی من این نقاشی را کشیدهام، اما میترسم صورتش را بکشم و تمام کار خراب شود. من بهش نگاه کردم و گفتم خودت بکش تا کار را یاد بگیری. البته شاید ژست زیادی بود و بعدها عباس گفت آن روز خیلی از تو دلخور شدم ولی نقاشی را دادم آیدین آغداشلو برام تمام کرد. از آن روز تا امروز یکی از نزدیکترین دوستان من عباس است، او مثل عموی بچههای من است.»
در دهه ۵۰ صادقی دست به انجام کار مهمی زد. مدیران مدیرعامل کانون پرورش فکری کودکان و نوجوان به صادقی پیشنهاد دادند، انیمیشنی از قصه هفت شهر بسازد. کاری سخت و تازه که صادقی تجربهای در آن نداشت و برای انجامش باید وارد شاخه جدیدی در هنر میشد.
نام انیمیشن صادقی گلباران بود و او توانست جایزه پلاک طلا را از جشنواره فیلم کانون بگیرد. بعدها در تاریخ سینمای انیمیشن جهان نام صادقی به عنوان ابداع کننده سبکی نوین در انیمیشن آمد.
در آن دوران صادقی در کانون پرورش فکری، فیلمهای کوتاهی چون «زال و سیمرغ»، «ملک خورشید»، «هفت شهر عشق» و «پیکر تراش» را میسازد. این آثار آمیزهای از روایتهای شاهنامه، نمادهای عرفانی و فرمهای مدرن بصری بودند. او با استفاده از تکنیکهای نقاشی ایرانی در قالب انیمیشن، سبکی خلق کرد که بعدها الهامبخش نسلهای بعدی شد.
کمی بعدتر حضور در کانون و فعالیت در کنار فیلمسازانی مثل سهراب شهیدثالث، عباس کیارستمی، مسعود کیمیایی، ناصر تقوایی، بهرام بیضایی و … شور و نشاط خاصی به فعالیتهای هنری صادقی میدهد.
روزهای افسردگی و بهبود
پس از انقلاب و در دهه ۶۰ صادقی گالری سبز را راهاندازی کرد. راهاندازی این گالری هم ماجرای جالبی دارد که صادقی آن را چنین شرح میدهد: «سال ۱۳۶۸ بود که روزی خانم لیلی گلستان به گالری من آمد و گفت چرا اینجا را تبدیل به نگارخانه نمیکنی و برای هنرمندان نمایشگاه نمیگذاری؟ گفتم فکر خوبی است و اسم گالری را از رویش برداشتم و گذاشتم نگارخانه سبز. اولین نمایشگاهی که برگزار شد از کارهای مرتضی ممیز، غلامحسین نامی، مرتضی کاتوزیان، جلال شباهنگی و خودم بود.»
در زندگی صادقی همه چیز خوب پیش میرفت تا اینکه او در دهه ۸۰ پس از ۶۰ سال نقاشی افسردگی به سراغش آمد. او در این دوران امکان کشیدن نقاشی نداشت و بیشتر ایدهها و حرفهای درون سرش را مینوشت.
او یک سالی را با افسردگی سر کرد و یک روز تصمیم به غلبه بر افسردگی گرفت: «یک روز که پشت سه پایه بودم به خودم نهیب زدم که افسردگی بس است. قلم مو را برداشتم و رنگ نو روی پالت گذاشتم و با رنگ روی بوم خطی کشیدم و شروع کردم بدون فکر رنگ گذاشتم. آرام آرام دوباره کار شروع شد و نوشتن فقط گاهی بود.»
پس از یک سال افسردگی، صادقی به کارگاهش باز میگردد. در حالیکه مرزهای آثارش را وسعت میدهد، با ساده کردن تکنیکهایش و در عین حال اضافه کردن پیچیدگیهایی چون چرخاندن بوم، دیگر ترکیبات آشنا و زیباشناسی رایج و مشهور هنر را زیر سوال میبرد. او ظاهراً به آثار قبلیاش در دهه ۱۳۵۰ که در بردارنده صحنههای روشن و سنگینتر بودند، رجوع میکند.
تأثیر علیاکبر صادقی تنها در عرصه نقاشی نیست؛ او یکی از بنیانگذاران زبان تصویری ایرانی در گرافیک و انیمیشن نیز بهشمار میرود. هنرمندانی چون آیدین آغداشلو، مرتضی ممیز و پرویز کلانتری بارها از نقش او در شکلگیری هویت تصویری معاصر سخن گفتهاند.
در نگاه صادقی، مرز میان اسطوره و زندگی روزمره از میان برداشته میشود؛ گویی هر تصویر، دعوتی است به بازگشت به خویشتن. علیاکبر صادقی همچنان در دهه نهم زندگی خود، مشغول کار و خلق است؛ بیآنکه از رؤیا و رنگ فاصله بگیرد. جهان او نه تنها یادگار گذشته که پلی است میان سنت و معاصر بودن. او ثابت کرده که هنر ایرانی میتواند هم به ریشههای خود وفادار بماند و هم به زبان امروز سخن بگوید. صادقی هنرمندی است که هنوز هم افسانهها را رنگ میزند.